مجموعه شعر طنز...8

حجله يا گور/ مهدي اخوان‌ثالث


 


شنيدم در دهي از آن‌ورآباد


جواني سخت کم‌رو گشت داماد


چنان کم‌رو، که اخذ اجرت خود


ز شرمِ «وِرمَنَه» رويش نمي‌شد


تو گويي جز سکوت و جز شنفتن


ندارد هيچ زادي بهر گفتن


شب عيش و زفاف و وصلت آمد


جوان در حجله با صد خجلت آمد


دو محرم را به خلوت کرده بودند


فِراشِ وصل را گسترده بودند


مهيا مقتضي و منع مفقود


گل و گلچين و رخصت، هرسه موجود


همين مانده برافکندن نقابي


کنار و بوسه‌اي و فتح بابي


ولي کم‌رو جوان هر رشته مي‌تافت


براي گفت‌وگو حرفي نمي‌يافت


عروس از انتظارِ خود کلافه


ز بي‌تابي و خشمش پُر، قيافه


به قول پيرهاي استخوان‌دار:


جوان خندان شود با کاهِ ديوار


جوان و اين‌قدر بي‌حال و کم‌رو؟


ندانم کاهِ ديوار است، يا شو؟


سرانجام آن جوان دل را به دريا


زد و پرسيد از همسر که: «آيا


تو مي‌داني اصول دين بُوَد چند؟»


عروسش زد تمسخربار لبخند


که: «حجله‌ست اين، نه گور، اي خانه‌آباد!


نکير و منکري تو، يا که داماد؟


خدايا! حجله‌ام را گور گردان


ز من اين کرّه‌خر را دور گردان»


ادامه مطلب...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط ghasem R

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی